+2
- جمعه, ۱۸ تیر ۱۳۹۵، ۰۵:۰۰ ب.ظ
به نام خدای خوب و مهربون
سلام زهرای نازم . سلام همسر جان عزیزم
عشق نازم میخوام شروع کنم به نوشتن خاطره های خوشگل این چند وقت، از الان یه عالمه خودمو خوشبخت تر میبینم عزیز دلم
بووووووووووووووووووووووووووووووووووووس
...
عزیز دلم بریم سر اصل مطلب یعنی روز بله برون یا همون مهربرون هنوزم باورم نمیشه این مهربرون خودم بوده باشه از دوسه روز قبلش استرس داشتم هی هرچی به زمانش نزدیک می شدیم استرسم بیشتر می شد. استرس خاصی نبودا بیشتر خجالت و کم رویی بود عزیزم جاهای خجالتی و قشنگش هم اونجاهایی بود که فامیلا می فهمیدن و تبریک می گفتن ادم هم سرخ می شد هم قند توی دلش اب می شد تا این که به روز مهر برون رسیدم و همه فامیلا ساعت یه ربع به پنج اومدن خونه ما و بعد کلی تبریک و سرخ شدن راه افتادیم به سمت خونه شما سر راه رفتم گل رو که سفارش داده بودم گرفتم و دیگه راه افتادیم به سمت خونه شما البته قبلشم تو خونه همه تو انتخاب نوع لباس و عطر و شونه این حرفا کمک داده بودن . خلاصه ساعت پنج رسیدیم دم در خونتون عزیزم همه از ماشینا پیاده شدیم هرکی یچیزی برداشت گل رو هم من برداشتم زنگ زدیم بعد این که در باز شد از بس خجالت می کشیدم خودم اخر همه اومدم تو . به راه پله ها که رسیدم حسین وایساده بود به همه سلام میکرد و دست میداد که خودش یه خاطره بانمک بود بعد اومدیم تو به همه سلام کردم از روی سن و سال حدس میزدم که کیا هستن مثلا بابا بیوک و شوهر خاله بقیه بعد از دست دادن و روبوسی با بابا همگی نشستن و منم رفتم کنار مبل که اون وسط بود نشستم رو صندلی کنار داداشم و اقا مهدی . اون اولاش هیشکی با هیشکی حرف نمی زد هی همه میگفتن بله تا این که شوهر عمم شروع کرد به صحبت و فامیلای مارو معرفی کرد و هی سر حرف رو باز میکرد من و اقا مهدیم هم هی باهم حرف میزدیم البته من که همه حواسم به برنامه های بود کلا صحبت کردن چیزی بود که یکم کمتر خجالت بکشم هی نشتیم و نشستیم تا این که عزیز دلم صداش اومد کم کم از بین جمعیت اومد توی کادر با اون لباس صورتی خوشگلش بعد سلام کردن رفت از کادر بیرون و دیگه نمیدونم کجا نشستی . هوا هم گرم بود من زیر کت گرمم شده بود ولی نمیشد کت رو درآورد . بعد که زهرا جون اومد اقا مهدی اون دفتر خوشگله رو برداشت و شروع کرد به نوشتن و گفت که توافق شده روی 14 تا سکه شروع کردن به نوشتن خط به خط نوشتن و منم با کلی خجالت نگاه میکردم میخواستم بگم جونم رو به نام زهرا بزنید ولی موضوع خیلی خجالتی بود . بعدشم که نوشتن بردن برای امضا ها یکی یکی امضا کردن و اخر بار هم شد امضای منو زهرا جونم که گفتم اول باید خانوم امضا کنه که اوردن زهرامم امضا کرد و بعدش نوبت من شد که با اون خط حرچنگ مرچنگیم اسممو نوشتم و بعدشم همه رو از روی مبل بلند کردن و زهرا با کلی خجالت اومد و باهم نشستیم روی مبل قرار شد که صیغه محرمیت خونده بشه که بابا جون رفتن دفترشون رو اوردن شروع کردن به خودن صیغه . قلبم داشت تند تند میزد این یکی از مهم ترین روزای عمرم بود و در کنارش یکی از قشنگ ترین روزای عمرم از اول تاز اخر زندگیم میمونه بعد این که صیعه رو خوندن همه دست زدن و حلقه رو دادن به من منم که بلد نبودم کدام انگشته از خودت پرسیدم و با کلی خجالت دستت کردم عزیزم که ایشالا همیشه به خیر و خوشی دستت باشه عزیز دلم . وای بعدش همه اومدن عکس بگیریم منم که از اول تا اخر دوتا دستام به هم بود که اخرش خاله گفت بابا یه ژستی بگیر . داشتیم عکس میگرفتیم که دیگه کم کم همه فامیلای ما رفتن و منم کلی دیگه سرخ شدم اخرشم یواش یواش رفتم البته باید وایمیسادم زهرا جونم ایشالا منو ببخشی که رفتم عزیز و واینسادم شب خونتون البته شبشم خونه ما جات خالی بود زندگی من .
عزیز دلم روز جمعه یعنی همون عصر جمعه 18 تیر یکی از روزای تکرار نشدنی و مهم زندگی من بود زوی که دیگه زهرا مال خود خود خودم شد و ایشالا بتونم خوشبختت کنم زهرا جونم امیدا وارم خدا این توفیق رو بهم بده از این نعمتی که بهم داده خوب محافظت کنم . خیییییلی دوست دارم زهرا خییییلی

خدایا ازت ممنونم که زهرا رو به من دادی از این به بعد خیلی خیلی خیلی ویزه مراقبش باش خیلی هااااااااا
همسر عزیز دل و مهربون و جان جانان من توم خیلی مراقب خودت باش
عاشقتم همسر جانم
بوس بوس بوس بوس بوس
به امید روزای باهم بودن زیر یک سقفمون زندگی
دوست دارم زهرا جان من
- ۹۵/۰۴/۱۸