291
- شنبه, ۱ آبان ۱۳۸۹، ۱۲:۰۱ ق.ظ
به نام خدا به نام خدای منو تو
به نام خدایی که منو ترو به هم رسموند به نام خدایی که عشق منو ترو افرید به نام خدایی که روزهای باهم بودنمون رو ساخت به نام خدایی که منو علی آفرید و ترو زهرا به نام خدایی که ثانیه های ساعت رو حرکت داد تا منو تو باهم باشیم به نام خدای تو به نام تو اره به نام تو به نام تویی که اسمت زهراست به نام تو اره
اشتباه نمیکن بعد خدا تو بتو هم هیچ کس ، به نام اون خدایی که همه کارا رو
کرد تا منو تو باهم باشیم با هم باشیم و کنار هم نمیدونی چقدر بعد این که
دیروز از هم جدا شدیم دلم گرفت یکی برای اینکه دل ترو شکندوم نگو نه میدونم
یکیم برای اینکه بازم تنها شدم بازم تنها دلم گرفت ازین که نمیتونم دیگه
نگاهتو ببینم دلم گرفت ازینکه دیگه نمیتونم خندهاتو ببینم دلم گرفت ازین
بازی زمونه ازین که : چند هفته چند هفته چشم براه این روز بودیم تمام فکرت
این بوده که قراره با زهرات باشی چقدر خوشحالی چقدر ازین که میتونی کنار
زهرات باشی و تو چشاش نگاه کنی خوشحالی قبل اینکه باهم باشی انگار ساعت از
همه خسته تره یواش قدم برمیداره انقدر یواش که دیگه خسته میشی بش میگی چرا
انقدر کندی چرا تند نمیری تا پنج شنبه برسه از دوسه روز قبل اینکه باهم
باشیم قلبت سرعتش تغیر میکنه انگار که دنبالش کردن تند تند میزنه تا اینکه
بلاخره روز موعود میرسه شب قبلش خوابت نمیبره یعنی فکر فردا نمیزاره بخوابی
انقدر توی رویای خودت هستی که نمیفهمی ساعت داره حرکت میکنه یهو چشاتو باز
میکنی میبینی زودتر اینکه صدای ساعت بخواد بیدارت کنه بیدار شدی میفهمی
قلبت بیدارت کرده انقدر داره تند میزنه که بش میگی اخه چته میگه خودت چته
من که دارم کارمو میکنم از دلت بپرس چرا اینجوری شدهتمام کاراتو میکنی همه
چیزو چک میکنی توی راه میبینی دید دیدی یادت رفت دیدی یادت رفت عطری که
زهرات دوست داره بزنی سریع میری یکی میخری ولی اینروزا همه چیز تقلبی شده
عطر دیگه بو نداره میری مغازه خودتون میبینی ساعت تازه ده شده ساعت نامردم
یه جوری میره که برای هر ثانیه یه ساعت توی راهه بلاخره بعد چند ساعت
میبینی ساعت شده دوازده قلبت دیگه داره از جا کنده میشه ثانیه ها دارن با
دلت بازی میکنن هی یواش یواش راه میری و ساعتو نگاه میکنی تا ساعت میشه یک
استرست بیشتر میشه استرسی که خودتم نمیدونی باری چیه بلاخره وقت باهم بودن
میرسه دستای گرمتو توی دستام حس میکنم از وقتی که به هم رسیدیم ساعتم داره
دقیقه هارو دوتا یکی میکنه انقدر تند میره که هر بار که ساعت رو نگاه میکنی
به خودت میگی مگه میشه ولی حالا که شده انقدر تند رفت که نتونستم توی چشات
خوب نگاه کنم یهو ساعت رو میبینی با عصبانیت بت میگه ساعت چهاره برو دیگه
دلت یهو شور میزنه گفتم برم دیگه ولی گفتی نه ولی بعدش گفتی برو البته فقط
صدات میگفت برو نگات میگفت چرا میری صدای منم میگفت برو ولی دلمم میگفت چرا
چرا انقدر زود ولی نمیدونم چی بود که همش بم میگفت دیگه وقتت تموم شده
وقتی که از هم جدا شدیم ساعتم مثل قبل شد سروقت حرکت میکرد همه چیز دست به
دست هم داده بودن منو ترو ازهم زودتر جدا کنن اخرشم کردن پنج شنبه هم رفت
پنج شنبه ای که چقدر دوسش داشتم چقدر چشم به راهش بودم ولی رفتو فقط یادش
موند... خدایا چی توی این عشق گذاشتی که دل عاشق رو اواره میکنه قدرت این عشق چیه که توی خوابم به یاد یارو همراهت هستی خدایا یعنی روزی میرسه یعنی
میشه زودتر برسه منو زهرا بتونیم همش باهم باشیمو قلب زندگیمون رو با
دستای هم باسازیم با کمک هم با ارامشی که باهم بودن بمون میده خدایا این هفته دوتا دعا دارم یکی از دعاهام
میدونم دعای زهرامم هست دعای تمام عاشقای دنیاست توی این دفتر خاطرات
عشقمون یه دوست پیداکردیم که اسمش علیرضاست اونم عاشقه خدایا کمک کن علیرضا هم بتونه زودتر به عشقش برسه خدایا کاری کن تمام عاشقای دنیا به عشقشون برسن و دست توی دستای همدیگه بذارن. خدایا خدایا خدای ثانیه های منو زهرا تا 290 خوب مراقب زهرای من باش مراقب عشق من باش دوست دارم نازنین من به اندازه تمام وجودم
- ۸۹/۰۸/۰۱