292
- شنبه, ۲۴ مهر ۱۳۸۹، ۱۲:۱۰ ق.ظ
به نام خدای مهربونمون
سلام علی زهرا چقدر دلم برات تنگ شده.چقدر دوست دارم بشینم و نگات کنم.میدونی علی گاهی
آدم تو کارای خدا میمونه.هر چی فکر میکنم نمیفهمم آخه چکار کردم که خدا
انقدر بم لطف کرده و یکی از بهترین بنده هاشو در کنار من قرار داده.خیلی
خیلی خوشحالم که قراره با تو عزیز دلم زندگی کنم.امروز رفتم تو فکر این
۲۹۲.از ۳۱۲تا امروز بیست هفته گذشته.خدا کنه بقیش هم به این سرعت بگذره.خدا
کنه هر چه زود تر بتونم با وجودت آرامش و حس کنم قشنگ ترین هدیه خدا به
من. علی به خدایی که هر دوتایمون میپرستیم دوست دارم.چقدر دارم روز شماری
میکنم پنج شنبه زود تر بیاد و من بازم بتونم دستای مهربون تو رو بگیرم و
سرم و روی شونه هات بذارم.واقعا راست میگن که با پیوند دل ها قلب ها آرامش
پیدا میکنه.الانم قلب من با فکر کردن به تو و دیدن روی ماه تو آروم میشه
عزیز دل زهرا.علی میدونی خیلیا دریا رو دوست دارن ولی من از دریا بدم
میاد.به جاش عاشق جنگلم.جنگل و به خاطر رنگ سبزش دوست دارم.حالا خدا انقدر
منو دوست داره که رنگ سبزی که من عاشقشم و توی چشمای تو قرار داده.فدای
نگاه مهربون و چشمای سبزت مواظب خودت باش. خدای مهربون به خاطر تمام خوبیای دنیا مواظب علی من باش.من امید زندگیمو به تو میسپرم
- ۸۹/۰۷/۲۴