292
- شنبه, ۲۴ مهر ۱۳۸۹، ۰۲:۴۲ ب.ظ
به نام خدا 292 سلام زهرای گلم وای
وای وای وای که من چقدر پسر بدی شدم چقدر لوس شدم چقدر فراموشکار شدم .ولی
زهرای گلم بخدا فراموشکاری نیست یادم بود از دیروز عصر تو فکر این بودم چی
بنویسم ارزش ترو داشته باشه ولی تنبل همیشه خوابه . ببخشید ( داری میگی
نگو ) منم میگم بگم عزیز دلم تا زه به یاد تو لب پاینمم دادم جلو تازه تازه
تازه قراره عصرم همو ببینیم ولی ولی ولی نمیشه که خوب نگات کنم اخه وقتی
میخوام نگات کنم تابلو تابلو میشم . زهرا گلم ایکاش مثل تو بلد بودم شعر
بگم و قشنگ بنویسن اخه همیشه اونایی که شعر میگن قشنگ تر مینویسن ( بگو وای
این پشره چی مینویسه همش درهم مینویسه ) اخه چکنم وقتی میخوام برای تو توی
روزشمارمون بنویسم دستو پامو گم میمنم الانم نمیدونم کجان ولی وقتی عقب
میفتم یه حس بد دارم که واقعا چرا یادم رفت بنویسن یا دیر نوشتم امیدوارم
منو ببخشی البته میدونم قلب بزرگ تو جایی برای دلخوری نداره که از دست کسی
ناراحت باشه . امروز دفترچمم گرفتم تا یه مهندس کامل قلابی شم با اسب سفید بیام در خونتون جفتمون سوار شیمو بریم خدایا خدای خوب منو زهرا زهرای گلم رو به تو میسپارم یکوچولو هم توی ادامه هست
زهرا جونم میدونم ناراحتی نیستی یخورده هستی دیگه خوب توم مثل من دوست داری وقتی میای پستم باشه بازم ببخشید
به امید دیدار و بوسه به روی ماهت
دوست دارم
- ۸۹/۰۷/۲۴