296
- شنبه, ۲۷ شهریور ۱۳۸۹، ۱۲:۰۱ ق.ظ
به نام خدای خوبمون سلام علی مهربون زهرا ۲۹۶ و اینبار در حالی می نویسم که دلم شدیدا بی
تابته.خیلی دوست داشتم الان پیش هم باشیم.نمیدونم چرا دنیا با دل عاشقا
اینجوری میکنه.عزیزم هی خوبی میکنی و هی خوبی.آخه مگه حواست به دل من
نیست.نمیدونی با این همه مهربونیت دل من چقدر برات بیقراری میکنه.آخه من
چجوری خودمو راضی کنم علیم انقدر نازنین باشه و من دلم براش تنگ نشه.آخ که
چقدر زمان دیر میگذره برای منی که آتیش خواستن تو تو دلم بیشتر زبونه
میکشه.مهربونم نمیدونی چقدر وقتی تو آغوشتم مال من میشی و چقدر وقتی تو
یادمی مال هم. تصور دوری از تو منو میکشه .اون وقت بم میگی وقتی حرف
سربازی پیش میاد گریه نکن؟! آخه مگه میتونم؟ حتی الانی که دارم مینویسم و
بش فکر میکنم مگه میتونم به دلم دروغ بگم و اونم به چشمام... علی کاش بتونیم بازم با هم باشیم.کاش بتونم بازم آغوش گرمتو گرمی لباتو حس کنم عزیزترینم. خدایا یه کمی از خوبیای علی رو به من بده.شاید بتونم لیاقتشو پیدا کنم.تو رو به عشق دو تا از بنده هات قسم میدم مواظب علی من باش
- ۸۹/۰۶/۲۷